پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۰۳

چگونه نقد كتاب بنويسيم؟

چگونه نقد كتاب بنويسيم؟

در يك سايت نقد ادبي، به كساني كه مي‌خواهند نقد كتاب بنويسند رهنمودهاي سودمندي داده شده است. نكات مهمي از اين رهنمودها بدين شرح است:

نقد و معرفي كتاب
اين نيست كه كتابي را خلاصه كنيم. در نقد بايد به اين پرسشها پاسخ داد: چگونه؟ چرا؟ و تا چه اندازه قابل قبول؟
نقد لزوما ايراد گيري و به اصطلاح پنبه نويسنده را زدن نيست. نقد در واژه يعني جدا كردن سره از ناسره و گفتن نقطه‌هاي قوت و ضعف داستان، و اينكه چرا شما كتاب را اينگونه مي‌بينيد. سه گام مهم در فراگرد نقد بايد برداشته شود.

گام نخست: در نظر گرفتن چند پرسش - وقتي نوشته‌اي را مي‌خوانيد، بايد اين پرسشها در ذهنتان باشد:
1- نكته اصلي نويسنده 2- هدف او 3- مخاطَبان مورد نظر وي 4- در پيشبرد نكته اصلي، نويسنده از چه مسير استدلالي پيروي مي كند 5- در پشتيباني از هدف خود از چه شواهدي بهره مي گيرد 6- پيش فرضها يا پيشداوريهاي نويسنده كدامها هستند.

سودمند تر آنست كه در خلال خواندن كتاب درباره اين پرسشها پاسخها را يادداشت كنيم.

گام دوم: ارزيابي - كتاب را خوانده‌ايد و حالا نوبت ارزيابي‌تان از ديدگاههاي نويسنده است. اين پرسشها مي‌تواند شمارا در ارزيابي كتاب ياري دهد:

1- آيا نوشته، منطقي بود؟
2- متن، روشن، سازمان‌يافته و ساده فهم بود؟
3- ديدگاههاي نويسنده دقيق بود؟
4- آيا نكته‌هاي مهم به خوبي پرورانده شده بود؟
5- آيا شواهد كافي در تاييد بحث او وجود دارد؟
6- بحث نويسنده از ديدگاه اصلي وي پشتيباني مي‌كند؟
7- آيا متن، براي مخاطَب مورد نظر مناسب است؟
8- آيا نوشته، در برگيرنده ديدگاههاي حال و آينده او هست؟
9- آيا متن به شما در درك موضوع مدد مي‌رساند؟
10- آيا واژه يا جمله‌اي در كتاب هست كه واكنش شديد شمارا برانگيخته باشد؟ كدامها؟ واكنش شما چه بود؟
11- سرچشمه واكنش شما به اين مساله چه بود؟ نخستين بار كي با اين مفهوم آشنا شديد؟ كجا؟ آيا اشخاص، يا نوشته‌هائي را سراغ داريد كه بر ديدگاه شما تاثير گذاشته باشند؟ آنها تا چه پايه بر متن كتاب اثرگذار بوده يا با آن در تناقض بوده اند؟

گام سوم، طرح نقد و نگارش آن: در نگارش نقد سعي نكنيد مقاله تان از ساختار كتاب مورد نقد دنباله روي كند، وگرنه ظن آن خواهد رفت كه شما كتاب را خلاصه كرده‌ايد. در درآمدي به مقاله، به موضوع نقد و ديدگاه خود بپردازيد. با پيش كشيدن جنبه‌هائي از بحث كتاب از ديدگاه خود دفاع كنيد، و با خلاصه‌اي از بحث و تاكيد دوباره بر ديدگاه عمده خود مقاله را به پايان ببريد.

در اين رهگذر، ابتدا ديدگاه‌هاي نويسنده كتاب را توضيح دهيد. فرازهائي از كتاب را عينا در تاييد مطلب خود بياوريد. حالا ديدگاه خودرا بگوئيد، و اينكه در اين باره چه فكر مي كنيد. به بيان چند ديدگاه كتاب كه با آنها موافق و مخالفيد بپردازيد‌. در نقل مطالب كتاب، مي‌توانيد مطلب را به عينه نقل كنيد يا خلاصه‌اش كنيد و بگوييد آن مطلبها چگونه شما را در پيشبرد نظرتان ياري مي دهد.

توصيه نويسنده به كساني كه مي‌خواهند در زمينه نقد كتاب كار كنند، اين است كه كتاب را مقدمتا به منظور كسب اطلاعات نخوانيد؛ در خواندن كتاب دنبال راههاي انديشيدن به درونمايه آن باشيد، و نحوه استدلال در متن را بيابيد.

2. 
شيوه نقد
منتقد براي تهيه انتقاد كتاب بايد كتاب را عميقاً مطالعه كند. البته براي نوشتن معرفي كتاب مي‌توان كتاب را به شيوه فني و اختصاري خواند و به اصطلاح ميان‌بر زد، و مقدمه و پيشگفتار و نتيجه و معرفي پشت جلد يا خلاصه فصلها و نظاير آنها را خواند و گزارش كوتاهي –بدون ارزيابي- از آن به دست داد. ولي نقد كتاب بدون خواندن كامل كتاب- وسوسه يا خطري كه ممكن است ناقدان حرفه‌اي و پركار را تهديد كند- اگر هم با ترفند زدن امكان داشته باشد، به سان چراغ دروغ بي‌فروغ است و از مقوله گندم‌نمايي و جو فروشي است.

منتقد مسئول حداقل بايد يك بار اثر مورد انتقاد خود را بخواند و در طي اين خواندن، به كمك علايم و اشاراتي كه در حواشي كتاب به جا مي گذارد، يا «خارج‌نويس» كردن مطالب مورد نياز، يادداشتهاي كافي براي تحرير مقاله و در واقع نقد خود فراهم كند. خواندن منتقدانه، مثل خواندن ويراستارانه، خواندن عادي نيست، خواندني است عميقتر و دقيقتر، همراه با ارزش‌گذاري و يادداشت‌برداري.

بايد به هر كتاب از دو جنبه كلي نگاه كرد: الف) از نظر صورت؛ ب) از نظر محتوا. البته در اين تقسيم نمي‌توان خط قاطعي بين مسائل محتوايي و صوري كشيد. في‌المثل نثر يك اثر غيرادبي آيا از مقوله صورت است يا محتوا؟ لذا اين تقسيم‌بندي استعجالي و براي تسهيل بيان مطلب است.

الف) ارزيابي و انتقاد صوري: 1) ارزيابي صوري كتاب از قبل از باي بسم‌الله آغاز و به بعد از تاي تمت ختم مي‌گردد. منظور از قبل از باي بسم‌الله اين است كه منتقد بايد به بررسي صحت صفحه عنوان –و تطبيقش با عنوان روي جلد و صفحات پيش از متن، از جمله صفحه حقوق بپردازد. و اگر مؤلف (يا مترجم يا مصحح) يا همكارش- يعني ناشر- از استانداردهاي رايج عدول كرده‌اند، آن را يادآور شود و يا اگر به روي آنها نمي‌آورد از آن به ساير بي‌دقتيهاي متن رهنمون گردد. كتابهاي فاقد صفحه عنوان به كلي بي‌سابقه نيست، به ويژه هنگامي كه يك كتاب چاپ سنگي، به شيوه افست تجديد چاپ مي‌شود،‌ گاه ديده شده كه صفحه عنوان عادي براي آن نمي‌گذارند. بعد از صفحه عنوان نوبت به صفحه پشت آن يعني صفحه حقوق مي‌رسد كه بسياري از كتابهاي چاپ ايران، هنوز از اين نظر كامل نيستند. يعني في‌المثل در يك اثر ترجمه شده اگر نام كامل مؤلف را مي‌آورند (كه بايد به خط لاتين هم بياورند) عنوان اصلي اثر را به همان زبان اصلي ياد نمي‌كنند. يا في‌المثل نمي‌نويسند كه يك اثر چاپ چندم است. يا –و اين رايج‌ترين نقص بسياري كتابهاست- تاريخ چاپ اثر را ذكر نمي‌كنند و نظاير آن.

2)سپس نوبت به فهرست مندرجات مي‌رسد. نداشتن فهرست مندرجات (آنجا كه لازم است، نه في‌المثل در يك رمان) يك عيب اساسي است و منتقد بايد اين خطا را بگيرد و بگويد.

3)سپس نوبت به پيشگفتار يا مقدمه مؤلف يا مترجم مي‌رسد. ابتدا بايد گفت پيشگفتار [=foreword/preface] با مقدمه [=introduction] فرق فني دارد. پيشگفتار ربط ماهوي و مستقيم با محتويات كتاب ندارد، ولي مقدمه ارتباط ماهوي و محتوايي دارد و گاه بدون خواندن آن نمي‌توان به خوبي از يك اثر سر درآورد. پيشگفتار بر محور مسائل جنبي نظير نحوه و شرايط تهيه يك اثر يا تجديد چاپ آن يا سپاس از دست‌اندركاران ويرايش و نشر و حكايت تجديد نظر مؤلف در طبع چندم يك اثر و نظاير آن دور مي‌زند. در مقدمه غالباً تز يا طرح اوليه يك اثر به اختصار مطرح مي‌گردد و مؤلف هدف خود را از نگارش آن اثر و مباحث اساسي آن را با خواننده در ميان مي‌گذارد. و گاه تفصيل يا اثبات يك امر يا مسأله مجمل را كه در مقدمه آمده به عهده متن مي‌گذارد. منتقد بايد هشيار باشد كه آيا به اين وعده‌ها در متن عمل شده و آيا مؤلف از عهده شرح و اثبات آن برآمده است يا خير.

4)سپس بايد به منطق و روش تدوين اثر پرداخت كه آيا خوش تدوين است يا كلافه و درهم و برهم. اين مسأله خود از مقوله محتوا نيست ولي بيش از هرچيز بر محتوا و ابلاغ آن تأثير مي‌گذارد. ممكن است يك اثر از نظر محتوا برجسته و بديع باشد ولي از نظر تدوين مغشوش و سردرگم باشد. بايد ديد رابطه فصلهاي كتاب طبيعي و منطقي است يا نه. ممكن است فصلهاي بلند و در عين حال درخشاني در يك كتاب باشد كه وقتي به دقت در آن نگريسته شود معلوم شود كه خود يك رساله جداگانه است كه ربطش با ساير بخشهاي آن كتاب فقط در وحدت مؤلف است، نه در وحدت موضوع. در اين مواقع منتقد مي‌تواند ايراد بگيرد و حذف آن فصل را –براي چاپهاي بعد- به مؤلف پيشنهاد كند.

گاه ممكن است يك اثر، با آنكه بايد به فصلها و زيرفصلهاي متعددي تقسيم شود، راستا و يك تكه سراسر كتاب را بدون هيچ‌گونه تقطيعي در موضوع، يا تنفسي به خواننده، طي كرده باشد. اين هم ايرادي اساسي است و بايد گوشزد كرد.

اگر اثر مورد انتقاد ترجمه است بايد ديد كه آيا مترجم تدوين و تبويب متن اصلي را رعايت كرده است يا نه، و اگر نكرده چه دليل عملي يا عقل‌پسندي داشته است. در بسياري از موارد ديده مي‌شود كه مترجم از پاراگراف‌بندي متن اصلي، بدون هيچ دليل عدول مي‌كند. حتي عدول از نقطه‌گذاري متن اصلي هم بايد موجه و مفيد به حال خوانندگان باشد، تا چه رسد به مسائل مهمتر. در تصحيح متون نيز نقطه‌گذاري، و پاراگراف‌بندي حايز اهميت است چه غالب متون قديمي از اول تا آخر كتاب حتي يك بار هم به سر سطر نمي‌آيند، و حتي يك نقطه –يا ساير علامات سجاوند در سراسر آنها به كار نمي‌رود. انجام اين وظيفه از مصحح انتظار مي‌رود، كه حتي مي‌تواند از پيش خود [آزادانه يا در قلاب] عنوانهاي اصلي و فرعي بگذارد و كتاب را خوانا و شيوا كند.

5)يكي از مسائل مهم صوري يا صوري-محتوايي، نثر يك اثر اعم از ترجمه يا تأليف است كه حتماً بايد شيوا و رسا باشد. سلامت نحو و نثر از نخستين بايستنيهاي يك اثر است. گاه بيماري نحو و نثر بر محتوا نيز اثر مي‌گذارد و محتوا را بيمارگونه و بي‌ربط مي‌نماياند. هرگونه بي‌روشي و بي‌اعتدالي در نثر اثر –از جمله فارسي‌گرايي يا سره‌نويسي يا عربي‌زدگي يا فرنگي‌مآبي افراطي- را بايد گوشزد كرد و نادرست شمرد. سبك و سليقه شخصي و ذوق ورزي فقط تا حد معيني مجاز و مقبول است. همين طور واژگان‌سازي و واژگان‌بازي نبايد از سر سيري و تفنن باشد، و محتوا يا شيوه عادي و عرفي اهل زبان را تحت‌الشعاع قرار دهد. به ويژه در زمينه‌هايي كه معادلها و مترادفات پسنديده و جاافتاده‌اي وجود دارد. بعضي از اهل قلم هستند كه از به كار بردن عبارات كليشه، و به طور كلي كليشه‌هاي عادي زبان كه بافت پيوندي هر زباني را تشكيل مي‌دهد پرهيز دارند و با آوردن تعبيرات و تركيبات خود ساخته فراوان، غرض خود را –اگر اصولاً غرضي داشته بوده باشند- نقض و نخستين وظيفه زبان را كه تفهيم و تفاهم است نفي و وقت خوانندگان را تلف مي‌كنند. زبان ميراث مشترك است و همه اهل زبان و اهل قلم در حفظ و انتقال آن مسئوليت مشترك دارند و تصرفات من درآورده در زبان جايز نيست و منتقدان در اين‌باره مسئوليت خطيري دارند.

6)در بخش پاياني كتابهاي تحقيقي معمولاً انواع فهارس يا ضمائم مي‌آيد. اگر يك كتاب تحقيقي –في‌المثل علمي يا تاريخي- فهرست موضوعي يا اعلام نداشته باشد، نقض آن است و بايد يادآور شد. در مورد ضمايم بايد ميزان ربط يا بي‌ربطي آنها را با متن سنجيد. طبعاً ضمايم حجيم و كم‌ربط از معايب يك اثر است. داشتن يا نداشتن تصوير و نمودار و طرح و جدول و نظاير آن را- در مورد آثاري كه بايد واجد آنها باشند- بايد مدّ نظر داشت.

7)ديگر از مسائل صوري توجه به صحت چاپ اثر است. ظرافت و نفاست در جاي خود مطبوع و غالباً مستحب است؛ آنچه در درجه اول واجب است برآوردن حداقل انتظارات معقول است. به مصالح چاپ وقتي مي‌توان –و بايد- ايراد گرفت كه صفحات بر هم سايه بيندازد يا فرضاً مركب محو، يا حروف ساييده يا اندازه حروف نامتناسب با متن، خيلي درشت يا خيلي ريز باشد. اگر داستان يا ادبيات كودكان يا ديوان شعر با حروف ريزتر از عادي باشد همان‌قدر نامتناسب است كه يك فرهنگ لغت يا دايرةالمعارف با حروف درشت.
شايع‌ترين عيبي كه لازم است منتقد به آن توجه كند فراواني نسبي اغلاط مطبعي است، كه مسئوليت مشترك ناشر و صاحب اثر است. افشاگري در اين امر حساسيت و آگاهي مؤلفان و ناشران را افزايش مي‌دهد و مآلاً به بهبود و بهداشت چاپ كمك مي‌كند.

8)به اشكالات صحافي نيز اگر در اثر پيدا شود، في‌المثل فرمها غلط صحافي شده يا يك فرم جا افتاده باشد، بايد توجه داشت؛ همچنين به سستي شيرازه كتاب و تناسب يا عدم تناسب روي جلد و آرايشهاي آن.

9)ديگر از مسائل صوري، سيستم ارجاعات و پانويسها يا يادداشتهاي پايان فصل يا پايان كتاب است كه بايد زودياب و معقول باشد. در بعضي كتابها به جاي به كار بردن اعداد عادي در متن و پانويس، از يك ستاره و دو ستاره و چند ستاره و دشنه و خنجر و صليب و غيره استفاده مي‌كنند كه قيافه مضحكي به كتاب مي‌دهد.

ب)ارزيابي و انتقاد محتوا: از آنجا كه محتواي كتابها متفاوت است، شيوه نقد و ارزيابي آنها نيز تابع محتوا است. آثار علمي و هنري و سياسي را با يك مجموعه از معيارهاي ثابت و همسان نمي‌توان ارزيابي كرد. يك ديوان شعر وجه شبهي با يك رساله فلسفي يا يك كتاب درسي مربوط به شيمي ندارد، مگر شباهتهاي صوري نظير مقدمه و فهرست مندرجات و فهرست اعلام و فصلهاي چندگانه و نظاير آن، كه شرحش گذشت.
در اينجا درباره دسته مهمي از كتابها يعني آثار ادبي اعم از شعر يا داستان يا نمايشنامه يا ادبيات كودكان و نوجوانان بحثي نمي‌كنيم. هرچند شمه‌اي از آنچه در اينجا مطرح كرديم به اين دسته از آثار هم قابل اطلاق است، ولي بعضي معيارهاي ارزيابي آنها و در آنها سبكها و مكتبهاي گوناگوني حاكم است متفاوت است كه ارزيابي و انتقاد آنها را پيچيده‌تر مي‌سازد و زمينه اصلي بررسي آنها خود فن پيشرفته نقد ادبي و سخن‌سنجي است.

در انتقاد ساير كتابها، يعني آثار تحقيقي ادبي، تاريخي، جغرافيايي، علمي (اعم از علوم اجتماعي و علوم طبيعي و دقيقه) و فلسفي مي‌توان به دو مبناي عمده قائل شد: 1)مبناي عقلي-استدلالي؛ 2)مبناي تجربي-تحقيقي.

1)مراد از مبناي عقلي-استدلالي اين است كه كتاب نيز مانند ساير فعاليتها و آفريده‌هاي طبع و دست بشر بايد ساختمان منطقي معقول داشته باشد يعني سازواري و انسجام منطقي دروني؛ و في‌المثل خُلف و تناقض در بين اجزاي آن مشاهده نشود، يا بين مقدمات و نتايجش رابطه صحيح برقرار باشد. لازم است منتقد توجه داشته باشد كه صلابت منطقي و شيوه استدلال مؤلف از چه قرار است. آيا في‌المثل همواره از تمثيل كه ضعيفترين نوع استدلال است استفاده مي‌كند، يا اگر ادعاي استقراء مي‌كند، استقرائش چه پايه‌اي و مستنداتي دارد. گاه ممكن است صدق و صحت مقدمات يك قياس را نتوان بررسي يا درباره آن داوري كرد، ولي شيوه انتاج را بتوان.

باري براي پي بردن به ضعف تأليف و ضعف استدلال لازم نيست كه منتقد منطق‌دان باشد. همان ذوق سليم و عقل مشترك كه به قول دكارت بين همگان به يكسان تقسيم شده، و در اين باب هيچكس از سهم خود ناراضي نيست، كافيست. (7) طبعاً اگر بر كتابي مربوط به منطق، نقد نوشته مي‌شود، لازم است منتقد بيش از اينها منطق‌دان باشد.

2)مبناي تجربي-تحقيقي اين است كه يك اثر را برمبناي پيشينه و سنت و منابع موجود در آن رشته بسنجد و جاي آن را در جنب آثار مشابه و مقدم بر آن تعيين كند و بررسي كند كه آيا از اساسي‌ترين منابع در آن زمينه باخبر و برخوردار بوده است يا نه. ديگر اينكه نحوه استفاده‌اش از منابع، انتقادي و آگاهانه است يا بي‌فكرانه و غارتگرانه و به قول اي.اچ. كار فقط به كمك «چسب و قيچي» تأليف مي‌كند يا از مغز و منطق خود نيز مايه مي‌گذارد؟ حرف تازه‌اي دارد؟ يا بيان بهتري؟ راه تازه‌اي براي توجيه و توضيح مسائل قديمي دارد يا روش ساده‌تري؟ و نظاير آن. يا هيچ‌چيز را جابه‌جا نمي‌كند و مؤلف فقط تمرين خط –اگر نگوييم تمرين بدخطي- كرده است، و فريفته گرمي بازار فلان نوع كتاب يا درخواست فلان ناشر شده است و آنها را سبب كافي شمرده است. باري لازم است كه اطلاعات و آمار و نتيجه آزمايشها و گزارش پژوهشها و انواع نقل قولها از هر نظر ارزيابي و بررسي شود. در آثار تاريخي و كلامي و قرآن‌شناسي و فقه و حديث و بعضي علوم ديگر هرچه منابع كهن‌تر باشد مطلوب‌تر است، ولي در علم و صنعت تقريباً عكس اين قاعده صادق تر است. شيوه استناد هم مهم است. نقل مع‌الواسطه فقط در موارد خاصي و به ندرت جايز است. في‌المثل براي احاديث نبوي مي‌توان و بسيار مفيد است كه به المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي فراهم آورده ونسينك رجوع كرد، ولي حتي‌المقدور به آن نبايد استناد كرد بلكه به منابعش، يعني كتب اصلي مجاميع حديث كه اين كتاب فهرست آنهاست، نظير صحيح مسلم يا بخاري.

يا اگر في‌المثل كسي در پايان يك تحقيق ادبي، واژه نامه گذارده بايد ديد منابع او و ميزان اتقان آنها چقدر است. اگر از فرهنگهاي ديگر فراهم آمده باشد يك شأن دارد و اگر همه‌اش اجتهاد خود مؤلف باشد شأن ديگر. من در آورده‌هاي هرمتذوقي را نمي‌توان اجتهاد نام داد و معتبر دانست. از سوي ديگر گردآوري كامپيوتروار از كتابهاي لغت را هم همواره و حتماً نمي‌توان كارساز نهايي پنداشت.

آثار تحقيقي-علمي به سه صنف عمده تقسيم مي‌شوند:
1) تأليف و تصنيف؛ 2) ترجمه؛ 3) تصحيح متن قديمي. درباره صنف اول كما بيش سخن گفتيم. اين دسته در بعضي مباحث و مسائل نيز با ترجمه و تصحيح مشترك است و فرضاً اگر در تصحيح متن به ارزيابي تعليقات اشاره كرديم، اين اشاره درباره ترجمه و تأليف هم صادق است. اينك اندكي به ارزيابي و انتقاد كتابهاي ترجمه يا تصحيح شده مي‌پردازيم.

1)ترجمه: در مورد ترجمه اولين انتقاد و ارزيابي بايد متوجه خود متن باشد. هيچ دليلي ندارد كه متن را مبرا از هر كژي و كاستي بدانيم. اتفاقاً شناخت و نقادي آثار كلاسيك و نوكلاسيك غربي كه بيشترين منبع ترجمه براي ماست، براي كتابشناسان و كساني كه با منابع كتابشناختي و نقد كتاب اروپايي آشنايي دارند، يا مي‌توانند دسترسي داشته باشند، كار دشواري نيست. اشاره به اينكه متن اصلي در متن فرهنگ بيگانه چه ارزشي دارد لازم و مفيد است. البته اگر كسي رنج ترجمه اثر كم‌ارزشي را بر خود هموار ساخته، اگر خوب از عهده ترجمه برآمده باشد بايد ارج نهاد و در عين حال او را از بي‌قدري اصل اثر آگاهانيد. اين مورد كم پيش مي‌آيد، زيرا كسي كه مدارج دشوار ترجمه را طي كرده و مترجم كارآمدي شده باشد، به طريق اولي تا اين اندازه اطلاعات كتابشناختي در زمينه علاقه خود دارد كه به كاهدان نزند. عكس اين قضيه بيشتر اتفاق مي‌افتد و آن افتادن مترجمان ناشي و نوخاسته به جان آثار اصيل و از حيز انتفاع انداختن آنهاست كه در ايران كم اتفاق نمي‌افتد.

در بررسي و انتقاد آثار ترجمه شده طبعاً سه اصل كلاسيك را بايد در نظر گرفت: 1) ميزان مهارت مترجم در زبان مادري يا زبان مقصد (براي ما فارسي)؛ 2)ميزان تبحر او در زبان مبدأ (براي ما بيشتر زبانهاي اروپايي و عربي)؛ 3) ميزان آگاهي مترجم از موضوع علمي يا فني اثر ترجمه شده.
در اين قضاوتها معمولاً به شهرت نيك بايد مترجم در آثار ديگرش و يا نقدهايي كه پيشتر بر ساير ترجمه‌هاي او نوشته شده اتكا يا حتي اكتفا مي‌شود كه درست نيست. زيرا ممكن است ارزيابيهاي قبلي از كارهاي قبلي او به دلايلي درست و بي‌خدشه نبوده باشد، ثانياً امكان ترقي و تحول و تكامل براي مترجم محفوظ بوده است. لذا بهترين، يعني ساده‌ترين و سالم‌ترين راه همانا مقابله ترجمه با متن اصلي است كه هرسه گمشده را برايمان پيدا مي‌كند. البته سلامت و سلاست نثر فارسي اثر ترجمه شده را بدون مراجعه به متن هم مي‌توان فهميد. ولي شيريني و شيوايي را همواره نبايد حمل بر صحت كرد. بايد ديد اين ميزان از شيوايي و شيريني به قيمت چقدر دور شدن از متن يا تحريف و تصرف سليقه‌اي مترجم فراهم شده است.

باريك شدن در معادلهاي اصطلاحات، اعم از اينكه مترجم آنها را در پانويس يا واژه‌نامه پايان اثر آورده يا نياورده باشد، به شناخت ميزان مهارت و موفقيت او كمك شاياني مي‌كند. نياوردن معادل اروپايي اصطلاحات را –آنجا كه مهم و استراتژيك است- بايد نقص به حساب آورد. چه‌بسا مترجم مي‌خواهد رد گم كند، يا شايد در مسأله اصطلاحات، خود را در مقابل هيچ مرجعي مسئول و جوابگو نمي‌داند. پس از مطالعه و مقابله اصطلاحات اساسي، اگر آنها را معيوب و مغشوش بيابيم بايد بدانيم كه خانه از پاي‌بست ويران است. ضبط درست يا نادرست اعلام هم از موارد مهم و استراتژيك ترجمه است. چه نشان مي‌دهد مترجم رجال علم يا فن يا هنر موضوع ترجمه خود را مي‌شناسد يا خير.

ديگر از مسائل مهم در ترجمه از عربي يا اروپايي به فارسي اين است كه در بسياري موارد نقل قولهايي از منابع كلاسيك يا نوين فارسي در آن آثار هست، و الزامي است كه مترجم آن منابع را بيابد و آن اقوال را عيناً از آنها نقل كند. در ترجمه‌هاي فارسي سابقه دارد –و در اينجا نام نمي‌بريم- كه مترجم، ابياتي از مثنوي مولانا يا غزلي از غزلهاي او را كه بايست پيدا مي‌كرده، پيدا نكرده و به جاي آن از خود بيت و غزلي سروده و زينت‌افزاي ترجمه خود كرده است!

2)تصحيح متون: درباره ي چون و چند تصحيح متون و روشها و شگردهاي آن چند اثر به فارسي هست. (8) جديدترين آنها «نكته‌هايي در باب تصحيح متون» نوشته آقاي احمد سميعي است. در مقدمه اين مقاله پربار مي‌خوانيم:
تصحيح متون به پايه و مايه نياز دارد، از تبحر در لغت و علوم ادبي و سابقه تتبع در منابع و آشنايي با سبكها و مكاتب و تحول ساختماني زباني و آگاهي از تأثير گويشها و لهجه‌ها و هم زبانهاي بيگانه و فرهنگ رسمي و مردمي عصر و انس با عربيت و الفت با قرآن و علوم قرآني و تخصص در فني كه متن در حوزه آن است گرفته تا علم به سير تطور خط و كتابت و هنر خوشنويسي و شناسايي مرقعها، همراه با همه اينها دقت و وجدان علمي و قوه تمييز و استعداد تفرس و سرانجام شم و ذوق زباني. (9)در ارزيابي و انتقاد تصحيح متون بايد دو موضوع را لحاظ كرد:
الف)متن يا متون مبنا. متن يا متون مبنا بايد هرچه كهن‌تر باشند. در بعضي موارد هست كه چاپ يك متن برمبناي فقط يك نسخه ناگزير يا پذيرفتني است و آن اينكه از يك اثر فقط يك نسخه موجود باشد يا نسخه به خط مؤلف باشد. البته در اين مورد هم مي‌توان از نسخه‌هاي ديگري كه از آن رونويس شده به عنوان منابع مشورت استفاده كرد. البته آثاري كه دستنوشت مؤلف باشد بسيار كمياب است، لذا تهيه نسخ (يا نسخه‌هاي عكسي) متعدد –و البته هرچه قديمتر- از يك اثر مطلوب و ناگزير است. تهيه اقدام نسخ يا نسخ اقدم اهميت حياتي دارد. اگر محقق با استفاده از عاليترين روشهاي تصحيح متون و با داشتن اعتبار علمي و ادبي طراز اول، في‌المثل مثنوي مولوي را برمبناي پنج نسخه متعلق به قرن دهم و به بعد تصحيح كند، بادپيمايي كرده است، مگر اينكه اصولاً نسخه‌هاي مثنوي كهن‌تر از قرن دهم در جهان موجود نباشد، كه در اين صورت مسأله فرق مي‌كند، يعني لامحاله اقدم نسخ همين نسخه‌هاي قرن دهم و به بعد است و اين اصل اساسي محفوظ مانده و رعايت شده است. اعتنا به اقدم نسخ يا نسخ هرچه قديميتر، بر يك اصلي عقلي-تجربي استوار است و آن اينكه هرچه نسخه به عصر مؤلف نزديكتر باشد و در سلسله طولي قرار گرفته باشد، تعداد دفعات استنساخ شدن يا به تعبير ديگر دور شدنش از متن اصلي و اولي كمتر، و لذا امكان تصرف و تطاول آگاهانه يا ناآگاهانه كاتبان متعدد نيز كمتر است. البته هرنسخه قديمتر از هرسنخه جديدتر صحيحتر و به اصل نزديك‌تر نيست. نسب‌شناسي نسخه هم در بسياري موارد لازم است تا معلوم بدارد كه نسبت يك نسخه تا «ام‌النسخ» طولي است يا عرضي. آري اصل اين است كه در شرايط مساوي و در اغلب موارد، قدمت با صحت مقارنه، و بلكه ملازمه دارد. ضمناً تعيين‌كننده اقدم و يا اصح نسخ، فقط تاريخ كتابت نيست. چه اگر فقط تاريخ كتابت مناط باشد، كليه نسخه‌هاي قديم و اصيلي كه تاريخ كتابت ندارند لاجرم بي‌فايده خواهند ماند، حال‌ آنكه اهميت و قدمت آنها از طريق ديگر به اثبات رسيده است. به گفته دكتر زرين‌كوب: «در هرحال مرحله عمده كار نقد [=تصحيح] متون مرحله ضبط نسخ و تحقيق در انساب نسخ است كه اگر مدعيان و نااهلان بدان دست بزنند، هرقدر هم قواعد و رموز فني را درست مراعات كنند، به واسطه فقدان تجربه ذوقي و مايه علمي از عهده تشخيص نسخه‌اي كه مي‌تواند اساس قرار بگيرد برنمي‌آيند...» (10)

ب)روش تصحيح. پس از توجه به اعتبار و قدمت و صحت متن يا متون مبنا، بايد به روش تصحيح توجه كرد. غالباً رسم است كه مصححان، نسخ يا بعضي از مهمترين نسخ مبناي كار خود را به دقت –ولو به اختصار- معرفي مي‌كنند و عكسي از صفحات مهم اول و آخر آنها در مقدمه كتاب مي‌آورند تا جاي هيچ شك و شبهه‌اي، در اصالت كار و متون مبناي آنها به خاطر كسي خطور نكند و خوانندگان، تصوري-هرقدر اجمالي- از كيفيت نسخه‌ها پيدا كنند.
بعضيها درباره مختصات سبكي و دستور زباني اثر تصحيح خود هفتاد هشتاد صفحه داد سخن مي‌دهند كه خود يك بحث جداگانه زبانشناسي-تاريخ ادبي است و غالباً فايده آن، علي‌الخصوص بر اثر به كار نبستن روش علمي، چندان نمايان نيست. اشاره كوتاه به مختصات رسم‌الخطي واجب‌تر و مفيدتر است.

مهمترين مسأله‌اي كه بايد در تصحيح متون ارزيابي كرد، ميزان گرايش مصحح به تصحيح قياسي و ذوق و زبان امروزي را مبنا و محك قرار دادن است؛ كه لغزشگاه غالب مصححان است. البته به صفر رساندن هرگونه استحسان و اجتهاد –حتي در مقابل نص!- هم شايد عملي يا به صرفه و صلاح نباشد، و با رعايت چند شرط مي‌توان به آن پرداخت: 1) غلط يا تصحيف متن مسلم باشد. مانند نقل غلط آيات قرآن يا افزايش و كاهش كلمه يا كلماتي كه از قرآن نيست در آيات قرآن؛ 2)تحقيقات جديد و معتنابهي به نفع استحسان يا اجتهاد در آن موارد صورت گرفته باشد؛ 3) حتي‌المقدور اين اصلاحات با اطلاع دادن به خواننده، و در پانويس يا در بخش تعليقات انجام شود، و اگر لازم است كه در متن عمل شود، در پانويس به آن اشاره شود.

در سروكار با بسياري متون تصحيح شده، آخرالامر خواننده آرزو مي‌كند كه كاش مصحح مهمترين متن مبناي كار خود را به صورت عكسي چاپ مي‌كرد و ملغمه مغلطه‌آميزي كه محصول سليقه‌ورزيهاي او است ارائه نمي‌شد. باري با آنكه سنجيدن ميزان توفيق تصحيح يك اثر امري فني و دشوار است و فقط خبرگان مي‌توانند اظهار نظر كنند، اما حاصل كار چيزي نيست كه منتقد يا خواننده تيزبين نتواند از آن سر درآورد. مواردي هست كه غلط‌خواني بعضي عبارات متن را بي‌هيچ مقابله‌اي و فقط از صدر و ذيل آنها مي‌توان فهميد. اما بايد عمل به احتياط كرد و فقط موارد خيلي واضح را مطرح ساخت. نحوه ضبط نسخه بدلها و افزايش تعليقات روشنگر متن را هم بايد مدنظر داشت و در ارزيابي و انتقاد به حساب آورد.

آنچه گفتيم تمامت كار و بار نقد كتاب را در بر نمي‌گيرد. اينها ظاهراً همه در عيب‌جويي و عيب‌گويي بود. حافظ مي‌گويد:‌ «كمال سرمحبت ببين نه نقص گناه/ كه هركه بي‌هنر افتد نظر به عيب كند» ولي در كار نقد كتاب مي‌توان اندكي از شعر حافظ عدول كرد و گفت ديدن عيبها خود نوعي هنر است؛ اما در هرحال نديدن هنرها هم خود نوعي عيب است.

منبع

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.